عشق مافیا پارت*¹*
ات
هوا بارونی بود، خیلی ناراحت بودم چون امروز قرار بود مارو ببرن اردو ولی بارون بارید و نتونستیم بریم، شاید باورتون نشه ولی این میشد اولین تجربه ی اردو رفتن من، چون من تاحالا اردو نرفتم خب یعنی مامان و بابام اجازه نمیدادن چون میگفتن بلایی سرم میاد و اینا، اما من ایندفعه تونستم راضیشون کنم که، بله، از شانس عن من بارون بارید و نشد
/هی ات، چیکار داری میکنی.. بیا زنگ تفریح الان تموم میشه، بیا بریم بیرون
+چرا بیام؟ دلم نمیخواد.
/واااا، چرا دلت نمیخواد، بیا بریم از بارون لذت ببریم
+آره جون خودت خیلی لذت میبرم از بارون
*سوری میاد کنار ات میشینه*
/هی ات! چت شده؟ چرا انقد ناراحتی؟
+معلوم نیس؟! بخاطر اردو دیگه. بالاخره با کلی تلاش تونستم از مامان و بابام اجازه بگیرم، بعد ببین چی شد، دیگه اردوی بعدی وجود نداره
ات
راستش چون این آخرین سال تحصیلی ام بود و دیگه نمیتونم برم اردو واقعا ناراحتم ، خیلی
/خب شاید مثلا فردا بهمون بگن بریم اردو
/هه، به همین خیال باش عزیزم، اینطوری نیس
*2 ساعت بعد*
مدرسه تموم شد و اومدم بیرون و با چتری که همراهم بود تا خونه با پیاده رفتم، فک کنم بابام امروز کاری براش پیش اومده برای همینه دنبالم نیومده وگرنه اون همیشه میاد دنبالم و نمیزاره پیاده برم خونه.
خلاصه برگشتم خونه و به مامانم و آبجیم سلام کردم اما هرچه نگاه کردم دیدم بابام نیس، یه نگاهی به آبجیم و مامانم کرد، چهرشون ناراحت بود ازشون پرسیدم
+مامان چیشده؟
*کسی جواب نداد*
+مامان دارم میگم چیشده، دارید نگرانم میکنید.
&آبجی جون تو برو لباساتو عوض کن و دست و صورتتو بشور و بیا میخواییم باهات حرف بزنیم
+چرا؟ خیلی دارید منو میترسونید. بابا براش مشکلی پیش اومده؟
*مامان ات رو م. ات نشون میدم*
م. ات:نه عزیزم تو فعلا برو کاراتو انجام بده و بیا(به طور نگران حرف میزنه)
+باشه(مشکوک)
ویو ات
سریع بدون درنگ رفتم بالا و لباسامو عوض کردم و دست و صورتمو شستم و زود اومدم پایین
+خب بگید ببینم چیشده؟
&آبجی، هرچیزی که میگیم رو فعلا نمیدونیم راسته یا نه پ زود نگران نشو
+اخه اینطوری دارید حرف میزنید من دارم نگران میشم
م. ات:ببین دخترم بابات.....
شرایط پارت بعد👇
5 لایک
3کامنت
منتظر پارت بعد باشید قشنگا🎃
هوا بارونی بود، خیلی ناراحت بودم چون امروز قرار بود مارو ببرن اردو ولی بارون بارید و نتونستیم بریم، شاید باورتون نشه ولی این میشد اولین تجربه ی اردو رفتن من، چون من تاحالا اردو نرفتم خب یعنی مامان و بابام اجازه نمیدادن چون میگفتن بلایی سرم میاد و اینا، اما من ایندفعه تونستم راضیشون کنم که، بله، از شانس عن من بارون بارید و نشد
/هی ات، چیکار داری میکنی.. بیا زنگ تفریح الان تموم میشه، بیا بریم بیرون
+چرا بیام؟ دلم نمیخواد.
/واااا، چرا دلت نمیخواد، بیا بریم از بارون لذت ببریم
+آره جون خودت خیلی لذت میبرم از بارون
*سوری میاد کنار ات میشینه*
/هی ات! چت شده؟ چرا انقد ناراحتی؟
+معلوم نیس؟! بخاطر اردو دیگه. بالاخره با کلی تلاش تونستم از مامان و بابام اجازه بگیرم، بعد ببین چی شد، دیگه اردوی بعدی وجود نداره
ات
راستش چون این آخرین سال تحصیلی ام بود و دیگه نمیتونم برم اردو واقعا ناراحتم ، خیلی
/خب شاید مثلا فردا بهمون بگن بریم اردو
/هه، به همین خیال باش عزیزم، اینطوری نیس
*2 ساعت بعد*
مدرسه تموم شد و اومدم بیرون و با چتری که همراهم بود تا خونه با پیاده رفتم، فک کنم بابام امروز کاری براش پیش اومده برای همینه دنبالم نیومده وگرنه اون همیشه میاد دنبالم و نمیزاره پیاده برم خونه.
خلاصه برگشتم خونه و به مامانم و آبجیم سلام کردم اما هرچه نگاه کردم دیدم بابام نیس، یه نگاهی به آبجیم و مامانم کرد، چهرشون ناراحت بود ازشون پرسیدم
+مامان چیشده؟
*کسی جواب نداد*
+مامان دارم میگم چیشده، دارید نگرانم میکنید.
&آبجی جون تو برو لباساتو عوض کن و دست و صورتتو بشور و بیا میخواییم باهات حرف بزنیم
+چرا؟ خیلی دارید منو میترسونید. بابا براش مشکلی پیش اومده؟
*مامان ات رو م. ات نشون میدم*
م. ات:نه عزیزم تو فعلا برو کاراتو انجام بده و بیا(به طور نگران حرف میزنه)
+باشه(مشکوک)
ویو ات
سریع بدون درنگ رفتم بالا و لباسامو عوض کردم و دست و صورتمو شستم و زود اومدم پایین
+خب بگید ببینم چیشده؟
&آبجی، هرچیزی که میگیم رو فعلا نمیدونیم راسته یا نه پ زود نگران نشو
+اخه اینطوری دارید حرف میزنید من دارم نگران میشم
م. ات:ببین دخترم بابات.....
شرایط پارت بعد👇
5 لایک
3کامنت
منتظر پارت بعد باشید قشنگا🎃
- ۲۷.۲k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط